ای بنازم چشم آن عاشق که مست خواب نیست
جان فدای آن دل روشن که در وی خواب نیست
نقش زیبای جوانی را شبی دیدم به خواب
از غم او دیگر چشم گریانم خواب نیست
آن شبی کز ماه واختر بزم گیتی روشن است
دیده را برهم منه هرشب که شب مهتاب نیست
تا که سنگ فتنه می بارد ز سقف آسمان
هیچ کنجی امن تر از خلوت احباب نیست
پا بنه بر موج و از هنگامه ی طوفان مترس
دل به دریازدن صدف درسینه ی مرداب نیست
از کتاب آفرینش عمر مایک باب بیشتر نبود
لیک فصل خاطر آسوده در این باب نیست
نظرات شما عزیزان:
لاله
ساعت11:00---8 اسفند 1390
سلام،مرسی که به کلبه من سرزدین، وب قشنگی دارین،پستای جالبی هم گذاشتین، خوشحال میشم بازم بهم سر بزنید
راستی من شمارو لینک کردم.
|